جــــــــــــوان آریایی | ||
عشق او من را مترسک کرده است فارغ از عقل و ذکاوت کرده است با دو ضربه گیج و مدهوشم کند چون هدف در نقطه خاموشم کند داد کردم یا رب این رسم کجاست من نفس دارم ولی دارم فناست عشق می گویدکه تو مترسکی قصه ی خاموش یک عروسکی پاهایم را به چوبی ساخته چشم هایم را بر زبانم بافته قصه ی من قصه ی پوشالی است درد هایم همچو طبلی خالی است قصه ی من قصه ی متر سک است حق هر شوری برای من بس است خوب میدانم که دشت غم پراست از مترسک های هم پندار من [ پنج شنبه 90/5/27 ] [ 7:33 عصر ] [ سام آریایی ]
|
||
[ طراحی : سامان ] [ Weblog Themes By : saman-74 ] |